tag:blogger.com,1999:blog-37891749902361428742024-03-05T23:01:22.400-08:00سیامک زهرائیSiamak Zahraiehttp://www.blogger.com/profile/09541092067674516326noreply@blogger.comBlogger10125tag:blogger.com,1999:blog-3789174990236142874.post-52767012236025313982022-12-23T11:19:00.000-08:002022-12-23T11:19:04.749-08:00ایران چه مرضشه؟<p style="text-align: right;">در این ویدئو به ریشه های مشکلات جامعه ایران می پردازم. </p><p><a href="https://youtu.be/h7yjL_4qXMQ" target="_blank">https://youtu.be/h7yjL_4qXMQ</a></p><p><br /></p>Siamak Zahraiehttp://www.blogger.com/profile/11727910635397658914noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3789174990236142874.post-57436169770285245052015-08-20T22:59:00.000-07:002015-08-20T22:59:58.747-07:00فرانک<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
"دختره! دختره!" هیاهوی سرشاد چهار تا پسر دالانی رابط اطاق های طبقه بالا را لبریز کرد. یک سر دالانی دیواری نداشت و رو به حیاط باز بود. این فریاد پیروزمندانه آغشته به هوای گرم اواخر تابستان از دالانی به خانه های همسایه و خیابان ریخته شد. حدس اینکه این صدا تا به کجاها رسید سخت است. اما این سرو صدا فراتر از تصور امروزه مان رفت و این فقط به این خاطر است که شاهرود در مقایسه شهر آرام و خفته ای بود. کمتر ماشینی در شهر دیده می شد. اگر کسی از این شهر عبور می کرد میتوانست بسادگی باور کند که در این شهر ماشین وجود خارجی نداشته است.<br />
<a name='more'></a></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
طولی نکشید که هر کسی که سرش بتنش می ارزید، تقریبا تمام شهر، پی برد که خانم دکتر صاحب یک دختر شده. این خبر به سرعت پخش شد و به مرکز اصلی شاهرود رسید فلکه ای که مرتبط تنها چهار خیابان شهر بود. مرکز غیبت یا خبر رسانی شهر، قصابی، سبزی فروشی، بقالی و عطاری، لوازم التحریر فروشی و دواخانه اخبار را ابتدا جذب کرده و سپس پخش مجدد می کرد. در این مورد به همراه چشم و ابرو آمدن گفته می شد "الحمد الله! خانم دکتر به آرزوش رسید". همه با آرزوی خانم دکتر آشنا بودند و فکر می کردند که این دیوانه گونه آرزوئی است. کدام عقل سالمی بدنبال داشتن یک دختره! در حساب و کتاب آنها یک دختر فقط یک ستون خرج بود که در اولین فرصت اورا به هر زور و ضربی که بود می بایست به خانه بخت فرستاد. کمی تعلل در این امر دختر را به طور دائم درستون خرج دفتر دستک پدر باقی می گذاشت.
<br />
<br />
در مورد خانم دکتر احتمالا آنها با اطلاع از رفتار نامتعارف او تصور این دیوانه بازی چندان عجیب نبود. او اولین زن سر باز، بی حجابی بود که چند سال پیشتر به شهر شاهرود آمده بود. او سابقه ای بر خلاف عرف مذهبی شهر ایجاد کرده بود. و اگر بخاطر فرماندار نظامی زمان شاه نبود مرکز شهر به مرکز اغتشاش برای سر بریدن خانم دکتر تبدیل می شد. در کُنه خاطرآنها این پذیرفتنی بود.
<br />
<br />
تمام شهر با رفتار و کردار خانم دکتر آشنا بود. او معلم خوبی بود، در تنها دبیرستان دخترانه شهرشاهرود شیمی و طبیعی درس می داد. او به نام خانم دکتر شناخته شده بود، اما این اسم هیچ ربطی با حرفه او نداشت. تنها ربطش این بود که شوهر او یک پاتولوژیست (دکتر آزمایشگاه پزشکی) بود. آنها با رفتار غیر متعارف و کردارهای نامعمولی که هر آنگاهی از او می دیدند آشنا بودند. اما مطلبی را در مورد او نمی دانستند که اگر می دانستند او را کاملا خل تصور می کردند. آنها نمی دانستند که مادر من همیشه یک دختر می خواسته. من احتمالا اولین سبب یاس او بوده ام حتی اگر این یاس در حد کمی بوده. او در آن زمان کمتر از بیست سال سن داشت، جوان بود و عمری در پیش. دومی هم، بابک، پسر از آب درآمد!
<br />
<br />
وقتی در سال 1956 (1335) به شاهرود آمدیم برای اولین بار بود که زندگیمان شکل یک خانواده بخود گرفت با حضور دائمی پدر و مادرم. زندگیمان بسرعت یک جریان عادی پیدا کرد و آرامشی یافت و تکاپوی مادرم برای صاحب دختر شدن شدت دوباره. این دفعه اسمی هم انتخاب کرده بود، فرانک. مطمئن از این که این بارفرزندش فرانک خواهد بود.
<br />
<br />
از نظر سنی در مرحله ای بودم که می توانستم صحبت های بزرگترها را درک کنم و علاقه بخصوصی برای نشستن و شنیدن گفتگوهای مهمان های از راه رسیده پیدا کرده بودم.
<br />
<br />
"دختر برای چی می خوای، دختر باعث درد سره!"
<br />
"من همیشه دلم دختر می خواست. برام مهم نیست مردم چی میگن."
<br />
"پسر نعمت خداست. کمکت می شه."
<br />
"دو تا دارم، این یکی مثل دست راست منه" در حالی که به من اشاره می کرد و دستی به سر یا شانه هایم می کشید. "اما یک دختر می خوام."
<br />
<br />
مصمم بودنش واگیر بود، من هم آرزوی یک دختر برایش داشتم. من هم یک دختر بچه می خواستم! اما این بار هم یک پسر از آب درآمد. مادرم آنقدر داشتن یک فرانک در ذهنش نشت کرده بود که یک اسم نامانوس پیدا کرد. ظاهرا یک اسم کُردی. برادر کوچک من اسمش فرامک شد! تصور بیشتر مردم این بود که این اسم ساخته و پرداخته مادرم است. شاید فکر می کردند "مگه انتظار دیگه ای هم میشه داشت! از یک زنی که دیوانه دختر داشتنه چه انتظاری میشه داشت!" پدرم در این مورد اکثر اوقات سکوت اختیار می کرد.
<br />
<br />
فرامک هنوز یک ساله هم نشده بود که مادرم دوباره حامله شد. همه می دانستند که چه هدفی را دنبال میکند، هدف او فرانک بود!<br />
"اگه این یکی هم پسر شد چی!"
<br />
"دوباره حامله می شم!"
<br />
"دنیا را می خوای پر از پسر کنی؟ ممکنه به آرزوت نرسی!"
<br />
"مهم نیست، باید صاحب یک دختر بشم!"
<br />
<br />
تقریبا ظهر بود، پسرها بیرون اطاق اینور و آنور می رفتند. رحیمه، یک ستون اصلی زندگی ما، به اطاق رفت و آمد می کرد. او مشغول کمک کردن به قابله جدیدی بود که از راه رسیده بود. قابله مادرم، خانم نفحاتی یک دوست خانواده در سفربود. می دانستم که مادرم در وضع حمل بود و هر دفعه رحیمه از اطاق بیرون می آمد سوال پیچش می کردم. "نه هنوز، نه هنوز! سرم شلوغه، صبر داشته باش."
<br />
<br />
اوائل بعد از ظهر بود که جیغ رحیمه از اطاق بلند شد. "دختره!" ما همه بالا و پائین می پریدیم و فریاد رحیمه را از ته گلو تکرار می کردیم. پسرها، بابک، بهروز و بهزاد (این دو تا اسم آخر پسر دائی هام بودند) تقریبا دو سالی بترتیب با هم فاصله سنی داشتند و من بزرگتر از همه. فرامک، پنجمین پسر، دو سالش هم نمیشد، از ماجرا چیزی درک نمی کرد. او مرتب روی پنجه یک پا می رفت و هر دفعه دستهاش را همزمان بلند می کرد مثل اینکه بدنبال هماهنگی با پسرهای دیگر بود. ما اصلا متوجه نبودیم که در یک انقلاب نقلی خودمان داشتیم تشریک مساعی می کردیم و فرانک را جشن گرفته بودیم.
<br />
<br />
فرانک با یک فردیت ذهنی انعطاف ناپذیری بدنیا آمد، و از همان روز اول در مسیر خودش بود. حتی در شیر دادنش مادرم می بایست صد جور دوز و کلک سوار می کرد. خواباندن فرامک و فرانک را خیلی دوست داشتم. روی زمین می نشستم، پاهایم را دراز کرده و آنها را روی بالشی که نوک پاهایم میگذاشتم قرار داده و ننو وار پاهایم را اینور و آنور می کردم. خواب کردن فرامک آسان بود اما خواب کردن فرانک کار می برد، کار خودش را می خواست بکند و بازی در می آورد. انتظار مطابقت و مطابعت داشتن از فرانک آدم را از پا در می آورد. با نگاه به گذشته آن همه طبیعی بنظر می رسد، او ساخته و پرداخته یک فردیت ذهنی انعطاف ناپذیر بود.<br />
<br />
فرانک رفته و این بنظر نامنصفانه می آید، او یازده سال از من کوچکتر بود.
</div>
</div>
Siamak Zahraiehttp://www.blogger.com/profile/11727910635397658914noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3789174990236142874.post-28358683459567524412013-07-23T09:30:00.002-07:002013-07-23T09:33:15.322-07:00جنبش های اسلامی و فاشیسم<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
بعضی لغت فاشیسم را برای توصیف جمهوری اسلامی و یا جنبش های اسلامی بکار می برند. استفاده از این اصطلاح یک معنی سیاسی مشخصی را بیان می کند که می تواند به سادگی به عنوان اعلام جنگ با این جنبش ها و سازمان ها تفسیر شده و یا به اتخاذ یک سری سیاست هائی که نتیجه آن جنگ است منجر شود. مشخصا مصداق این جمهوری اسلامی ایران است.</div>
<a name='more'></a><br />
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
بعضی از چپ ها و کمونیست ها بر پایه تئوری "مسائل ملی و مستعمره ای"ی لنین جنبش های اسلامی را بعنوان "جنبش های آزادیبخش ملی" تلقی می کنند و اتحاد بلند مدت با آنها را به عنوان وسیله ای برای گسترش مبارزه علیه "امپریالیسم" می بینند. تئوری "ملت ها و مستعمرات" لنین محصول مستقیم تئوری "امپریالیسم" اوست. تئوری های لنین پس از سالها هنوز نفوذ زیادی در کشور های توسعه نیافته دارد. با این وجود این دیدگاه امروزه تضعیف شده، خصوصا با انقلاب ١٩٧٩ ایران، در میان چپ هایی که نمی توانند عقب افتادگی این جنبش ها را هضم کنند، گرایش به مخالفت با این تئوری پیدا شد ه است. اما در کل چپ ها فاشیسم را محصول "زوال" کاپیتالیسم می بینند و هر فرجه ای بیابند پرچم اخطارشان درباره تصاحب قریب الوقوع دنیای مدرن توسط فاشیستها را عَلَم می کنند.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
یکی از معروفترین تئوریسین های چپ در ارتباط با تئوری فاشیسم لئون تروتسکی بوده است. نظریات او در کتاب "فاشیسم چیست و چگونه باید با آن جنگید" جمع آوری شده است. تئوری او بسیار ساده است. ظهور فاشیسم بهترین شاخص زوال جوامع کاپیتالیستی است. مضافا می گوید که پیروزی فاشیسم در آلمان و ایتالیا، در نیمه اول قرن گذشته، بهایی است که طبقه کارگر این کشورها بخاطر شکستش در گرفتن قدرت و برقراری "دیکتاتوری" اش بر کاپیتالیست ها باید می پرداخت. راه حل تروتسکی این بود که کارگران باید خودشان را علیه فاشیستها سازماندهی کنند و حتی باید جوخه هایی برای حمله به میتینگ های فاشیستها و سازمان هایشان تدارک ببینند. همچنین در طی جنگ بین جوامع کاپیتالیست دموکرات و فاشیست ها مثل جنگ جهانی دوم، یک کمونیست واقعی باید همکاری با متفقین را رد کند و در عوض باید برای شکست کشورش کار کند. منطق او این بود که کارگران هیچگونه منفعتی در جنگ "امپریالیستی" ندارند. گفته او در مورد جنگ جهانی دوم به این معنا بود که یک کمونیست آمریکایی می بایست در این جنگ طرفدار شکست نیروهای نظامی آمریکا باشد. این خیلی مضحک بنظر می آید اما ماهیت تئوری تروتسکی و کسانی که هنوز نظریه اورا دوره می گردانند همین است.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
اگر نظریات متفکرانه کمونیست ها در مورد تئوری فاشیسم کمترین واقعیتی داشت، با گذشت دهه ها از این تشخیص آنان، با اضمحلال بسیاری از دولت های "سوسیالیستی"، بحران کاپیتالیسم می بایست حتی عمیق تر بوده و جوامع کاپیتالیستی دموکرات لبریز از فاشیسم باشد. مغلطه های کمونیست ها و چپ ها در مورد فاشیسم عمیق تر از آن است که گفته شد، اما فکر می کنم این مختصر برای حال کافی باشد.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
در حقیقت جنبش های اسلامی کنونی و فاشیسم اروپایی قرن اخیر یک ویژگی مشترک دارند. هر دو آنها در جستجوی راه حل ملی برای بحرانی که با آن روبرو هستند میباشند. هر دو آنها جمعیت را متقاعد می کنند که چیزی در گذشته شان دارند که می توان از آن به عنوان یک نماد برتری و رستگاری استفاده کرد. در قضیه آلمان, ایتالیا و ژاپن این اشتیاق ملی فاشیسم فرای مرز های ملی رفت، جنگ دوم جهانی را آغاز کرد و این تنها می توانست با شکست نظامی فاشیستها خاتمه یابد. اگر غیر از این می شد آنچه ضربه ای به فرهنگ بشری می بود که تصور آن قابل درک نیست.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
در قضیه ایران، بعد از انقلاب ١٩٧٩ اسلامی ها چند اقدامی برای نشت از مرزهایشان کردند اما پایداری نداشت. در این چارچوب مهم است به دسیسه های جمهوری اسلامی برای به دست آوردن نفوذ بیشتر در منطقه توجه شود. از طرفی کوشش جمهوری اسلامی برای دستیابی به انرژی هسته ای و بالقوه سلاح هسته ای، یک علامت خطر است ولازم است بدون هیچ درنگی محکوم شود. از طرفی دیگر واکنش شدید مردم علیه اسلامی های مصر و اخیرا ترکیه نشا نه ای است از یک بحران عمیق در فراخان رستگاری "ملی" اسلامگرایان. بعید است که اسلامی ها بتوانند سبب یک جنگ جهانی دیگر شوند. اما همه شواهد بر آن است که پس زدن آنها به عقب جز با رویارویی و برخورد اتفاق نخواهد افتاد.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
در هر صورت نامیدن جنبش های اسلامی با عنوان فاشیسم اشاره ای است به ارتقاء خطری فوق العاده که بی جاست. صحیح تر آن است که آنها را با نام واقعی شان خطاب کنیم، جنبش اسلامی، جمهوری اسلامی، اخوان المسلمین یا هر نامی که آنها اتخاذ می کنند و مطابق با آن مقابله کنیم.
<br />
<br />
<div>
----------------------------</div>
<div dir="rtl">
ترجمه از <a href="http://www.siamakz.com/2013/07/islamic-movements-and-fascism.html">بلاگ انگلیسی</a> 2 ژوئیه 2013 توسط م.ا. روشن</div>
</div>
</div>
Siamak Zahraiehttp://www.blogger.com/profile/11727910635397658914noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3789174990236142874.post-84729633672683464022013-07-20T10:19:00.002-07:002013-07-20T10:19:49.811-07:00آیا این یک کودتاست؟<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
برکناری مرسی در مصر، که با تضاهرات عظیم مردم مصر از میدان تحریر شروع و با دستگیری مرسی به همراه چند تن از رهبران اخوان المسلمین ادامه یافت، باعث ایجاد بحران برچسب سازی میان چپگراها و ته مانده مارکسیست ها شده است.</div>
<div style="text-align: right;">
</div>
<a name='more'></a><br /><br />
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
آنها مشغول حمل و نقل برچسب های خود هستند، بورژوازی کجاست، خط طبقاتی برای تخطی نکردن آن کجاست، با این ترتیبی که جمعیت داخل میدان تحریر غریو شادی در حمایت از ارتش برای برکناری مرسی منتخب سر داد، اصلا تحولات مصر را می توان انقلاب نامید. چپگراها با برچسب های مورد علاقه شان ویلان صحنه سیاسی هستند، بعضی از سکولار های گرد آمده در میدان حمایت کردند و بعضی از اخون المسلمین. بعضی دیگر هم گفتند که این انقلاب بسیار کثیف و خونین است و آنها تا انقلاب "واقعی" بعدی مصر منتظر خواهند ماند.</div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
جای تعجب تیست، این خصوصیت آنهاست. رویدادهای واقعی همیشه مفاهیم مفروضشان را ویران می کند. برای آنها درختان مانعی برای دیدن جنگل است. </div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
روشن اینست که مشکل اصلی خاورمیانه نه امپریالیسم و بورژوازی است و نه ارتش، بلکه مقاومت روابط کهنه اجتماعی در برابر نفوذ فرهنگ مدرن غرب است که مانع پیشرفت گردیده. در واقع مقاومت روابط کهنه در این منطقه با ماسک حفظ اسلام یک شکل سیاسی بخود گرفته است. جمهوری اسلامی در ایران، اخوان المسلمین در مصر و حزب عدالت و توسعه در ترکیه، هر کدام نمایانگر فرم خاصی از این مانع در منطقه و جهان است.</div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
حال سؤال اینست، آیا باید در قضیه مصر از سکولار های مصر در میدان تحریر حمایت کرد؟ بله، مسلما باید از آنها حمایت کرد. آیا باید برای دخالت ارتش هورا کشید، همانطور که جمعیت در میدان تحریر هورا کشید؟ بله، بدون شک. آیا این همان ارتشی نیست که در گذشته همه کسانی را که مخالف دیدگاه مبارک بودند مورد اذیت و آزار قرار داد؟ بله و نه؟ بله، چون که این ارتش ریشه در گذشته دارد، و نه، چون همین ارتش مبارک را هم بیرون انداخت. آیا این ارتش می تواند علیه سکولار ها جبهه بگیرد؟ ممکن است ولی احتمال آن کم است، بهر حال سکولارها وقتی که با این مشکل برخورد کردند و اگر به چنین مشکلی رسیدند آن موقع است که باید راه حلی برای آن بیابند. </div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
آیا مرسی بوسیله اکثریت آراء انتخاب شده بود؟ بعد از برکناری مرسی چه بر سر دموکراسی در مصر خواهد آمد؟ بله مرسی بوسیله اکثریت آراء انتخاب شده بود، اما بعد از به قدرت رسیدن، مسلمانها دوباره ثابت کردند که اکثریت آراء برای آنها فقط راهی است برای تحمیل اعتقادات مذهبی شان بر بقیه جمعیت و تبدیل آن رای به تنها رای برای همیشه. در چار چوب خاور میانه، این دستور کار سیاسی مسلمانها ضد دموکرات ترین دستور کار سیاسی ممکن است و اخراج مرسی بوسیله ارتش تنها روش دموکراتیک ممکن بود.</div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
برای تثبیت آزادی تازه متولد شده در مصر، راه ناهمواری در پیش روی مصریان قرار دارد. خون ریخته خواهد شد، و چپگراها در غرب ضرب می گیرند و شبکه اینترنت را با آن تصاویر خونین، بعضی هاشان ساختگی، می پوشانند، هر تصویری مزین به برچسب های ایدئولوژیک شان.</div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
ضمنا، برگردیم به سؤال اصلی، آیا این یک کودتای نظامی در مصر بود؟ جوابش اهمیتی ندارد، آنچه می خواهی فرض کن.</div>
<div style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: right;">
----------------------------</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
ترجمه از <a href="http://www.siamakz.com/2013/07/is-it-coup.html">بلاگ انگلیسی</a> 9 ژوئیه 2013 توسط م.ا. روشن
</div>
</div>
Siamak Zahraiehttp://www.blogger.com/profile/11727910635397658914noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3789174990236142874.post-82433556813331189962011-02-16T22:42:00.000-08:002011-02-21T08:52:08.916-08:00میزان دموکراسی: طغیان عرب<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on"><div style="text-align: right;"></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, sans-serif;"></span><br />
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, sans-serif;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">روزها و هفته های گذشته حوادث تونس و مصر را با اضطراب و شک فراوان مشاهده کرده ام.<span style="mso-spacerun: yes;"> </span>این حوادث خاطرات گذشته را در من زنده کرد. <span style="mso-spacerun: yes;"> </span>ازمیان جریان رادیکالیزه و سیاسی شدن دهه های 1960 و 70 آمریکا بیرون آمدم، علیه شاه فعالیت کرده و در براندازی رژیم او در بیش از سه دهه قبل شرکت داشتم – سرریز از احساسات و گاه غرق شده در تظاهرات عظیم 1978 و 79 ایران.<span style="mso-spacerun: yes;"> </span>با این تجارب با امیدها و هراس های جوانان تونسی و مصری که به خیابان ها ریخته اند می توانم همدلی کنم.<span style="mso-spacerun: yes;"> </span>خودم را در میان آنان و انرژی بی حدشان ببینم، در چشمانشان که پر از امید به آینده نوین است و پر از هراس نسبت به مسیر ناآشنا.<span style="mso-spacerun: yes;"> </span>آنها بدون وقفه بجلو می تازند و خاورمیانه را تغییر می دهند.<o:p></o:p></span></span></div></div><a name='more'></a><o:p></o:p><br />
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">آقای خامنه ای، ولایت فقیه جمهوری اسلامی در ایران، مدعی است که شورش های مصر و تونس انقلاب های اسلامی نسخه برداری شده از انقلاب ایران هستند. گلن بک از خبرگزاری فاکس آمریکا کما بیش بر همین عقیده است. او تبلیغ می کند که این رویدادها یک توطئه برای ایجاد دوباره یک خلافت است، یک نظام اسلامی که اروپا را به محاصره درآورده و فتح خواهد کرد. و ایالات متحده در مخاطره افتاده باید برای بقایش مبارزه کند. ضد امپریالیست های چپی به نوبه خود فکر می کنند که این مطلع یک جبهه ضد امپریالیستی جدید است که به صفوف مضمحل آنان خواهد پیوست.<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">دموکراسی های غربی، بخصوص ایالات متحده، در حین استقبال از این تحولات جدید به آن از زاویه عادات قدیمی شان نگاه می کنند که چگونه این تحولات را از جنبه منافع خودشان کنترل کنند. آنها سیاست ها و برخوردهایشان را در میدان مناظره قرار داده اند – آیا به این تحولات کمک کنند و یا اینکه زمینه خفه کردن آنرا فراهم کنند.<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">کارشناسان خبرگزاری ها مداوما سعی دارند تا نتایج این تحولات را پیش گوئی کنند. آیا این یک دموکراسی واقعی خواهد بود، با آزادی نظرات، تفکر و گردهمائی؛ هر فرد با یک رای – یک شرایط دموکراتیک و غالبا همراه با مناقشه منافع نابرابر. این امکان پذیر است؛ با قرار داشتن طیف تمام منافع در ملا عام آیا رهبران سیاسی مصر می توانند با هم جلسه کرده و چارچوبی فراهم کنند؟ تصور این کار چندان دشوار نباید باشد، طرح های فراوانی برای این امر در دنیا وجود دارد، قانون اساسی آمریکا یک نمونه از آن است. آیا نتیجه این تحولات یک دولت قوی مانند برمه خواهد بود، یک اولیگارشی نظامی با قلاده ای بر حلقوم اجتماع، با امتیاز ویژه برای خودش؟ این هم امکان پذیر است؛ واقعیت منافع ارتش مصر در تمام زمینه های اقتصادی وسیاسی مبرهن است، واقعیتی شکل گرفته از زمان حکومت جمال عبدالناصر در 1952. آیا این نمونه ای از حکومت ترکیه خواهد بود، بدانگونه که ارتش چارچوبی سکولار و ضد کمونیستی بوجود بیاورد – ارتش مصر زمینه آنرا دارد؟ آیا این تحولات می تواند به اضمحلال کامل دولت کنونی بیانجامد تا جائی که سازمان داده ترین این روندها، اخوان المسلمین، کنترل را قبضه کرده و مصر را در جهت یک حکومت اسلامی همانند ایران سوق دهد؟ آیا رهبری چپی و محبوب می تواند ظهور کند و این تحولات را بطرف یک نمونه کوبائی یا ونزوئلائی هدایت کند؟ آیا این تحولات می تواند به یک جنگ داخلی با نتایج غیر منتظره بیانجامد؟<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">نحوه ای از این امکانات شکل پذیر می باشد اما بعید است. تحولات مصر، آفریقای شمالی و دنیای عرب را چگونه باید تعبییرکرد؟ آیا میزان و معیاری برای دموکراسی وجود دارد؟<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">یک میزان مهم آن جوانان متصله منطقه است که امیدوارم در قسمت های بعدی مرور کنم.<o:p></o:p></span></div></div>Siamak Zahraiehttp://www.blogger.com/profile/09541092067674516326noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-3789174990236142874.post-67741507055902576152010-12-21T15:40:00.000-08:002010-12-22T09:11:26.554-08:00شمس آل احمد<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on"><br />
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, sans-serif;"></span><br />
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, sans-serif;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">خبر فوت شمس آل احمد را در <a href="http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2010/12/101206_l11_shams_al_ahmad.shtml">بی بی سی فارسی</a> خواندم. این خبر با گزارش کوتاهی از زندگی شمس آل احمد همراه بود. تمرکز این گزارش یکی این بود که شمس "یاور برادر نامی خود جلال آل احمد بود." این صحت دارد که شمس به انتشار آثار برادرش همت گماشت اما دنباله روی برادرش نبود. در چندین مورد از او شنیدم که منتقدانه از برادرش یاد می کرد. بسیاری از نوشته های جلال را نتیجه یک ذهن سردرگم می دید.</span></span></div><a name='more'></a><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, sans-serif;"><o:p></o:p></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, sans-serif;"> </span><br />
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, sans-serif;"><br />
</span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, sans-serif;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">شمس آدم محافظه کاری بود و فاقد احساسات تند برادرش، جلال. از نظری مسائل ایران را پیچیده تر از جلال می دید و محافظه کاریش هم از این جهت بود.<o:p></o:p></span></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, sans-serif;"><br />
</span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, sans-serif;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">مطلب دومی که بی بی سی بر آن انگشت گذاشته، همکاری شمس آل احمد با رژیم جمهوری اسلامی است و مقاله بی بی سی چند مورد را نام برده است. شمس آل آحمد در اوائل انقلاب سعی کرد در مواردی با جمهوری اسلامی همکاری کند، بسیاری چنین کوشش هائی کردند. شمس اعتقاد داشت که با این کار شاید بتوان از تند روی ها کاست. اما این کار او چندان دوام نیافت، تند روی ها بر او چربیدند و به سازمان های خارج از چار چوب رژیم روی آورد. بطور مشخص همکاریش را با ناشرین کارگر، یک نشریه چپی، می توان نام برد. آشنائی من با او از آنجا آغاز شد. بدفعات با او ملاقات داشتیم، بیشتر گوش می کردیم. او بیش از ما از بطن جامعه بود و از گروه ها و دسته بندیهای درون رژیم خبر داشت. او از نشریه ما خوشش می آمد و می گفت مطالب جدیدی را مطرح می کنیم. بخصوص از این نظر خشنود بود که بالاخره یک گروه چپی در ایران بوجود آمده که در مقابل حزب توده قرار گرفته و از فشارهای این حزب بر قشر روشنفکر می کاهد. تصمیم گرفتیم تا با او و چندی دیگر از روشنفکران ایران جلسات عمومی مشترکی تشکیل دهیم. اولین آن در فوریه 1982 (29 بهمن 1360) از طرف نشریه کارگر برگزار شد. شمس آل احمد همراه با محمود عنایت و بابک زهرائی، در این جلسه سخنرانی کردند. گزارش کامل این جلسه درشماره <a href="http://www.kargar.net/Archive/wk/KP2/KP2n115">115 کارگر</a> آمده است. عکس شمس آل احمد در زیر از آن جلسه است.<o:p></o:p></span></span></div></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;"><br />
</span><br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgHEIhcHaGVfk3t95H0bHMmjAJsM7WkzNMa8CRcigPipIgsjS3cQqlBux_9jSNF8mC61-sT33eAOBF1_kuKIdG8G6gGUKrjoqGN5TRiYuaMSVlje1UsQchWlk4rjRSxjp4neUh6BgkxluE/s1600/Shams.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="320" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgHEIhcHaGVfk3t95H0bHMmjAJsM7WkzNMa8CRcigPipIgsjS3cQqlBux_9jSNF8mC61-sT33eAOBF1_kuKIdG8G6gGUKrjoqGN5TRiYuaMSVlje1UsQchWlk4rjRSxjp4neUh6BgkxluE/s320/Shams.jpg" width="260" /></a></div><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;"><br />
</span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">این جلسه با یک هفته تاخیر تحت فشارهای فراوان رژیم برگزار شد. ترکیب حاضرین در جلسه جالب بود. حضور آل احمد و محمود عنایت، از یک طرف از همکاری نزدیکتر طرفداران کارگر با بخشی از روشنفکران خبر می داد. از طرف دیگر حضور تعداد قابل ملاحظه ای از طرفداران گروه های چپی دیگررا در میان مدعوین براحتی می شد مشاهده کرد. فشارهای رژیم بر روی گروه های چپی از جمله حزب توده و تبلیغات لاینقطع کارگربر روی موضوع استالینیسم، توجه اعضای آنها را به حزب کارگران انقلابی، گروه پشتیبان نشریه کارگر، جلب کرده بود. بنظر من این یکی از دلائل اصلی ممنوع کردن کارگر توسط رژیم بود. رژیم در جهت حذف چپ در ایران حرکت می کرد و گروه ما داشت توان دوباره ای می یافت. نشریه فقط سه هفته دیگر دوام آورد و در واقع کمتر از آن. دو شماره آخر کارگر به همان زودی که به دکه های روزنامه فروشی رسید توسط عوامل رژیم جمع آوری شد.<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;"><br />
</span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">در همان دوران، شبی شمس را برای شام دعوت کردیم. آخر شب بود که برای بازگرداندن او به منزلش راه افتادیم. من رانندگی میکردم، شمس جلو نشسته بود و بابک در صندلی عقب. دیر وقت بود و خیابان ها خالی. در آن زمان بستن خیابانها و ایجاد پاسگاه های موقت بازرسی ماشین توسط بسیجی های محل <span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif; font-size: 11pt; line-height: 115%;">متداول </span>بود. یکی از این پاسگاه ها ما را متوقف کرد و جوانکی اسلحه بدست خواست صندوق عقب را بازرسی کند. در آن را برایش باز کردم. مقداری از نشریات کارگر در صندوق عقب پراکنده قرار داشت. نشریات برایش سوال انگیز بود. یکی از آنها را برایش باز کردم، نشانش دادم که نشریه دارای صاحب امتیاز است و به او گفتم که قانونی است و از وزارت ارشاد جواز دارد. از دستم گرفت و با رفیقش مشغول مشاوره شد. پس از کمی نشریه را پَسَم داد و گفت "بفرمائید بروید". نشریه بدست سوار شدم. همینکه نشستم شمس نشریه را از دستم گرفت و بطرف پنجره طرف راننده خم شد و جوانک را خطاب قرار داد. "بگیر، بگیر بخوانش توش صحبت های خوبی هست" و نشریه را توی دست جوانک بسیجی قرار داد. همین که راه افتادیم گفت، "اگر بخوانند!"<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;"><br />
</span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">آخرین باری که او را دیدم تابستان سال 1999 (1378) بود. برای یک سفر ده روزه به ایران رفته بودم. یکی از روزهای آخر سفرم به او زنگی زدم و بدیدنش رفتم. کاملا فرسوده بود و به کمک عصا حرکت می کرد. سفر کوبا را به خاطرش آوردم که چه برای روحیه اش مفید بود. پس از آن سفر انرژی و روحیه تازه ای پیدا کرده بود. باعث آن سفر همکاران کارگر و تشویق های مکرر بابک زهرائی بود و او این مطلب را کاملا بخاطر داشت. به او گفتم شاید یک سفر دیگر خارج برایش مفید باشد، و پرسیدم که اگر امکان آن فراهم شود آمادگی دارد. گفت "شاید"، اما معلوم بود که انرژی ابتدائی برای این کار را ندارد. از انزوای خودش که میگفت، تعریف کرد که مدتی پیش گاه برای صحبت در جلسه هائی به اینجا و آنجا می رفته، در یکی از این آخرین جلسات او بجای ذکر نام رسمی آقای خامنه ای (رهبر جمهوری اسلامی ایران) از او با عنوان "سیّد" در صحبت اش یاد کرده بود، "این سیّد هم که..." <o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;"><br />
</span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">این یکی از عادت های شمس بود. در موارد متعددی شنیده بودم که بجای نام های رسمی مقام های اسلامی "سیّد" را درصحبت هایش بکار می برد. برای این کار هم دلیل خودش را داشت. پس از این صحبت آخرش از آقای خامنه ای برایش پیغام می آورند، "در صحبت هایت از من بعنوان ولی امر مسلمین جهان نام می بری و یا اصلا نامی از من نمی بری." شمس این را بعنوان پایانی بر صحبت های گه گاهی اش مطرح کرد. فکر نمیکنم از این انزوا بیرون آمد.<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, sans-serif;"> </span><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, sans-serif;"> </span></div></div></div>Siamak Zahraiehttp://www.blogger.com/profile/09541092067674516326noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-3789174990236142874.post-78702077159805846582010-07-10T08:57:00.000-07:002010-07-10T16:57:12.528-07:00بِرِس و بپیوند!<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on"><div dir="rtl" style="text-align: right;">چند سال پیشتر پدر و مادرم را به یک مهمانی ایرانی بردم تا با دوستان قدیمی شان که به سیاتل آمده بودند دیدار کنند. آشنائی با صاحبخانه و دیگر مهمان ها نداشتم. هنگامی که همگان بخواندن یکی از سرودهای ملی ایران پرداختند متوجه شدم که در جمع عده ای "فارس" زده هستم.</div><div dir="rtl" style="text-align: right;"></div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br />
<a name='more'></a></div><div dir="rtl" style="text-align: right;">جوانی که در کنارم نشسته بود بعد از تکه پاره کردن تعارفات سنتی، به این موضوع پرداخت که یکی از دائرة المعارف ها جسارت یافته ابن سینا را بعنوان یک محقق عرب معرفی کند. ابن سینا یا ابوعلی سینا یکی از محققین قرن دهم است که عمده آثارش را به عربی نوشته. بعد از مطلع کردن من از این اهمال آن دائرة المعارف به لعن و نفرین منابع غربی برای پخش اطلاعات نادرست و عرب ها که پشت پرده دست بر این ماجرا دارند و می خواهند او را تصاحب کنند، پرداخت. از این زخم زبان او جا خوردم. هنگامی که کمی آرام گرفت گفتم، "شاید بشود به این موضوع از زاویه دیگری نگاه کرد. ادعای عربها نسبت به ابن سینا چندان چیز بدی هم نیست؛ می توان این ادعای آنها را به حساب مقام والای ابن سینا گذاشت. تصور کنید اگر اقوام بیشتری هم مدعی ابن سینا باشند این چیز بسیار خوبی برای مقام او است." هم صحبتم موضوع را عوض کرد؛ حدس می زنم دریافت که من همرنگ جماعت نیستم.</div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br />
</div><div dir="rtl" style="text-align: right;">در راه بازگشت به این فکر افتادم که میراث واقعی من چیست؟ هیچ کدام از نوشته های ابن سینا را نخوانده ام و احتمالا در آتیه نیز نخواهم خواند. اگر این نامحتمل اتفاق بیفتد، بایستی خودم را با مطالعات عمیق تاریخی و باستانشناسی مشغول کرده باشم. او یک پزشک و محقق مهم زمان خودش بوده است اما اطلاعات من در مورد بسیاری از دانشمندان دیگر بمراتب بیشتر است از دانش من نسبت به ابن سینا. من نسبت به لوئی پاستور و لاینوس پالینگ و کارهایشان بیشتر آشنائی دارم تا ابن سینا و کارهایش. من مطالب بسیاری مربوط به آثار اینشتین، فاینمن و هاکینگ را خوانده ام. من در ایران بدنیا آمده ام، آیا این بدین معنی است که ابن سینا و خیام میراث من هستند و نه آن دیگران، با این وصف که من با آن دیگران، مانند پاستور و دیگر محققین غربی، بخاطر مطالعاتم شناسائی مستقیم تری دارم! بیشتر آثار ابن سینا ازمیان ایرانی ها و حتی از میان عرب ها فراموش شده و از دست رفته بود، این آثار دوباره فقط به صورت آرشیو بازگردانده شدند، آنهم فقط به این خاطر که اروپائی ها از آن نگهداری کردند و از آثارش در موسسات علمی شان استفاده کردند، آموختند و بر آن افزودند. آیا این بدین معنی است که ابن سینا میراث ماست اما نه از آن اروپائی ها، با این وصف که آنها از آن آثار نگهداری کردند، از آن آموختند و برآن افزودند؟</div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br />
</div><div dir="rtl" style="text-align: right;">این نتیجه را گرفتم، هنگامی که فقط به محققین "خودمان" – ابن سینا، حافظ و خیام و ... – توافق و آشنائی می ورزیم، درواقع آنهم به تعداد بسیار کمی از محققین دوران قدیم، این معیارکم عمقی فرهنگی "ما" است و مببین مسافتی است که باید طی کنیم. اگر یک نفر غربی به شما بگوید، چه فرهنگ قدیمی و طولانی دارید، "عجبا، 2500 سال قدمت!" مفتخرانه باد به غبغه نیانداز؛ منظور او در بهترین وجه اش سالارمندی است. آنها بالواقع "فرهنگ ما" را بهمراه الباقی هزاران ها سال فرهنگ بشریت یکجا تصاحب کرده اند. برآشفته نشو، بمانند اینکه چیز دیگری را غربی ها از دستت درآورده اند. این فقظ گویای یک مطلب است؛ از واماندگی خلاص شو، برس و بپیوند! </div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br />
</div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br />
</div><div dir="rtl" style="text-align: right;"><br />
</div><div dir="rtl" style="text-align: right;"></div></div>Siamak Zahraiehttp://www.blogger.com/profile/09541092067674516326noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-3789174990236142874.post-61715631603166086682010-07-08T12:22:00.001-07:002010-07-08T12:28:08.761-07:00کودتای 28 مرداد<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on"><div style="text-align: auto;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial; font-size: small;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: 13px;"></span></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial; font-size: small;"><span class="Apple-style-span" style="font-size: 13px;"><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">سالگرد کودتای 28 مرداد نزدیک است و کوس و کرنای "شیطنت های امپریالیستی" اوج می گیرد. برای ایرانی ها نامیدن کودتای 28 مرداد بعنوان کودتای سیا یا آمریکائی یک سنت ملی است. برای دهه ها این قسمتی از تصویری است که دولت ایالات متحده وبطور کلی غرب را با دیکتاتوری های دور و بر جهان مطابقت می دهد. با این شبهه که این تطابق طبیعت ثانویه "امپریالیست های" غربی است. قریب به شش دهه گذشته، دیکتاتوری های آمریکای لاتین و آسیای جنوب شرقی با ترقیب غرب به دموکراسی مبدل شده اند، اما تصویر تیره آن واقعه در ضمیر ایرانی ها تداوم یافته است.<o:p></o:p></span><br />
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;"></span><br />
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;"><a name='more'></a></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">ادبیات و نشریات آمریکا هم در تله این تصویر سازی گیر کرده اند. تعریف ویکپدیا این است: "... کودتای 28 مرداد براندازی حکومت منتخب محمد مصدق، نخست وزیر ایران، توسط سیای ایالات متحده است." این مطلب بار و بارها در نشریات و منابع دیگر تکرار شده است تا جائی که انتظار می رود روسای جمهور آمریکا از "براندازی شان" طلب پوزش کنند. این مانند یک افسانه است: یکی بود یکی نبود، زمانی مصدقی (فرشته ای) بود و یک سیا (شیطان) ... !<o:p></o:p></span><br />
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;"><br />
</span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">ایرانی های دیگر کجا بودند؟ آیا وقت آن نرسیده است که این تصویر در مورد صحت و سقم اش ارزیابی شود؟<o:p></o:p></span><br />
<span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, sans-serif;"><br />
</span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">مدارک دال بر این است که دخالت سیا تشکیل شده بود از چند نفر مامور و چند میلیون دلار. کودتا توسط خود ایرانی ها انجام گرفت. سازمان دهندگان کودتا رهبران ایرانی بودند. هزاران نفری که در مخالفت با مصدق به خیابان ها ریختند ایرانی بودند. رهبران کودتا از تمام اقشار جامعه بودند، نظامی، بازاری، مذهبی، روشنفکر. در ترکیب، سازمان و رهبری همه ایرانی بودند. مامورها تشویق کردند و چند میلیونی هم خرج، اما چند مامور و چند میلیون کودتا نمی آفریند. سیا به آن برّائی نیست.<o:p></o:p></span><br />
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;"><br />
</span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">مدارک واقعی تاریخی نشان می دهد که کودتای 28 مرداد یک کودتای ایرانی بود. آیا سازمان دهندگان کودتا از ایالات متحده الهام گرفتند؟ البته، شکی نیست. اما این چیز جدیدی نبود؛ جامعه ایران در تماس اش با غرب از اواخر قرن نوزدهم برای راه یابی به مدرنیته همچنان در تب و تاب بوده است. هم الهام گرفته است و هم دست رد زده است. ملهم و آموزش دیده از غرب، ما همیشه بهانه هائی برای دست رد زدن یافتیم. در سال 1332 (1953 م) آن باریکه اجتماع که به غرب توجه داشت و از آن الهام می گرفت کوچک بود. مضافا، آن باریکه اجتماع که به طرف مدرنیته توجه داشت بین طرفداران غرب و توده ای ها (کمونیست ها) منشعب شده بود، و این خود دیدگاه مستقل سیاسی این بخش نو خواسته را محدود می کرد. در آن کشمکش دموکراسی نمی توانست ظهور کند. مصدق سال 1332 مطلع دموکراسی ایرانی نبود که توسط غرب شیطان صفت مستاصل گردید، بلکه فشرده مابین اقشار طرفدار غرب و شوروی، وجهه تکیده و متضاد مدرنیته ما، یک سیاستمدار کم مایه و منزوی بود.<o:p></o:p></span><br />
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;"><br />
</span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">وقت آن است که هر چیز را آنچه هست بشناسیم. کودتای 28 مرداد 1332 یک کودتای ایرانی بود که به مدرنیته غرب نظر داشت و انقلاب اسلامی 1357 یک ارتجاع ایرانی نسبت به مدرنیته بود. چیزی در فرهنگ (ایرانی) ما برای ایجاد دموکراسی مستتر نیست. مطلب این است که غرب یکی از مایه های دموکراسی در حال نسج و نمو در ایران خواهد بود و ما همچنان در تب و تاب رویاروئی با این واقعیت دست و پا خواهیم زد.<o:p></o:p></span></div></span></span></div></div>Siamak Zahraiehttp://www.blogger.com/profile/09541092067674516326noreply@blogger.com4tag:blogger.com,1999:blog-3789174990236142874.post-17449399871842555232010-06-22T13:59:00.000-07:002010-06-22T17:57:59.117-07:00شما چه شرطی می بندید؟<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on"><br />
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span class="Apple-style-span" style="font-family: Arial, sans-serif;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; font-size: 11.0pt; line-height: 115%; mso-ansi-language: EN-US; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-language: FA; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-fareast-font-family: Calibri; mso-fareast-language: EN-US; mso-fareast-theme-font: minor-latin; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">اگر قرار بود که برسر برنده انتخابات سال گذشته ایران شرط ببندم، من روی احمدی نژاد شرط می بستم.<span style="mso-spacerun: yes;"> </span>آیا طرفدار او هستم؟<span style="mso-spacerun: yes;"> </span>البته که نه، اما بدون وجود شواهد مبرهن، یعنی بدون یک تحقیقات کامل از انتخابات، شرط من خلاصه ای از وقایع یک سال پیش است.</span></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><br />
<a name='more'></a><br />
</div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">یکی از دوستانم که تماس های بیش از من با ایران دارد نظرش بر خلاف من است. او فکر می کند که احمدی نژاد انتخابات را باخت و بیش از 20 یا 25% نمی توانست رای بیاورد. تقلبات و سرپوش گذاری بر آن توسط رژیم خامنه ای نشانگر بارز این امر است. شواهد فراوانی دال بر تقلب وجود دارد، اما فکر می کنم که اگر احمدی نژاد با 51% رای برنده می شد، آنها مجبور به تقلب در انتخابات بودند تا شمارش آرا او را بالا ببرند. ابقای این رژیم بر محور تصور حمایت عمومی و تصویر یک اقلیت بسیار کوچک مخالفین قرار دارد. این رژیم مبنای عمومی ندارد و فاقد منابعی، مادی یا معنوی، است تا مقبولیت عمومی بیابد. این رژیم بر راس بحران مشروعیت نواسان می کند.<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><br />
</div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">دوستم استدلال های خوبی دارد اما من به شرطم می چسبم. آیا شرط من همراهی و همکاری با رژیم خامنه ای است؟ مطلب اول این که معتقدم این شرط انعکاس واقعیت یک سال گذشته است. اینکه احمدی نژاد 51% رای آورد یا 49% واقعا چندان اهمیتی ندارد. رژیم دیگر محبوبیت عمومی ندارد و بیش از پیش زمینه از دست می دهد وهیچ شرطی برای فائق آمدن بر بحرانهایش به این رژیم کمکی نخواهد کرد. اما مشکل امروزی اینست که مخالفین رژیم بحران سیاسی دارند و حل این بحران نیازمند زمان است. دوری دیگر از پیروزی "اصلاح طلبان" این بحران سیاسی را حل نمی کرد. <o:p></o:p></span></div></div>Siamak Zahraiehttp://www.blogger.com/profile/09541092067674516326noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-3789174990236142874.post-21782447509246199552010-01-10T00:30:00.000-08:002010-06-17T00:54:38.655-07:00حجاب یا بی حجابی<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on"><br />
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">در نوروز سال 1983، با یک مقام ایرانی سطح متوسط وزارت امور خارجه، یک طرفدار سرسخت خمینی برخوردی داشتم. برادرم درمیان یک سرکوب گسترده منتقدین زندانی بود. سعی کردم با استفاده از این فرصت موضوع دربند بودن برادرم را با این شخص درمیان بگذارم. شش ماهی بود که از حبس او می گذشت (بیش از شش سال طول کشید) و از وضع اش خبری نداشتیم. فقدان مرجع قانونی و بسته بودن مطبوعات آزاد خانواده ها را مجبور می کرد تا برای پیشبرد امر زندانیانشان به مقامات دولتی و مذهبی متوصل شوند.<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><br />
<a name='more'></a><br />
</div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">برای گرم گرفتن، با موضوع دیگری آغاز کردم: "مبرهن است که نیروهای وفادار به امام خمینی در کنترل حکومت هستند و بینش جامعه اسلامی امام و فرهنگ آن در سراسر جامعه در حال اجرا است. همه در حجاب هستند و اکثریت غالب جامعه جانبداری از شما می کنند. بگذارید فرض کنیم که حکومت اسلامی بسیار در امورش موفق است و اوضاع بر وفق مراد. جدا از اختلافات ایدئولوژیک، اجازه بدهید سئوالی مطرح کنم. با در نظر گرفتن تمام کوشش های مسلمانان، آیا فکر می کنید که جامعه ایران بطرف حجاب پیش می رود یا بی حجابی؟" کمی فکر کرد و گفت، "بطرف بی حجابی". فکر نمی کنم که او در میان طرفداران پر و پا قرص خمینی یک مورد استثنائی بود؛ اکثر آنها بطور خصوصی احتمالا همین پاسخ را می دادند. در آن زمان طرح یا پیجوئی این سئوال ساده بدون خطر نبود. فقط حوادث بزرگ بعنوان معیار تحول برجا مانده بود و اخیرا یک ارزیابی از آن را در انتخابات اخیر و پس آمد آن دیدیم.<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><br />
</div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">یک نسل کامل از جوانان ایرانی تحت تعلیم و موعظه اخلاق اسلامی قرار داشته اند و با این وصف عمیق تر شدن علاقه برای این اصول را در آنها نمی بینیم. از طرف دیگر تعداد روز افزونی از زنان ایرانی، با تحصیلات فزاینده، می خواهند که روش لباس پوشیدن را خود انتخاب کنند. آنها بهمراه برادرانشان بدنبال آزادی بیشتر فرهنگی، اجتماعی وسیاسی هستند. اعتراضات اخیر بدور نتایج انتخابات ریاست جمهوری نقاب مقبولیت عمومی جمهوری اسلامی را از هم درید. نارضائی نسبت به وضع موجود عمیق است وهیچ حجابی آن را نمی پوشاند. نارضائی بیش از منع این روزنامه و یا آن حمله به خوابگاه دانشجوئی است. رژیم دیگر نمی تواند برشکافهای عمیق اجتماعی سرپوش بگذارد. این شکافها وسیع و عمیق هستند و اگر کسی بخواهد وضعیت موجود اجتماعی را خلاصه کند، بدون شک باید گفت که مردم ایران عمق فرهنگی یافته اند، تا جائی که انتظاراتشان را با اصول سنتی، چه سلطنتی باشد یا مذهبی، نمی توان محدود کرد.<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><br />
</div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">سی سالی از قیام 1357 گذشته است. حکومت اسلامی برای بوجود آوردن نسلی متصور از ضمیرش وقت کافی داشته است و در این زمینه شکست خورده است. نسل جدید با ضمیره کمی از گذشته که والدین شان را عذاب می داد، بخت این را داشته اند که در عصر روابط تکنیکی رشد کنند. علی رغم تمام محدودیت های تحمیلی از طرف رژیم و موانع مسافرتی از طرف غرب، این نسل بیش از هر نسلی دیگر از وسیع ترین تماس با غرب و سنت های دموکراتیک آن بهره برده است. این نسل مقایسه کرده و بیش و بیشتر آنچه را که بعنوان فرهنگ با شکوه ایرانی از طرف حکومت اسلامی عرضه می شود رد می کند. در عین حال ایدئولوژی های دیگر مانند مجاهدین (چه از نوع اسلامی و یا مارکسیستی)، مائوئیست ها، کمونیست های طرفدار مسکو (حزب توده)، تروتسکیست ها ویا انواع دیگر مارکسیست ها باب طبع این نسل نیست. برعکس آنها والدین شان را که وابسته به این ایدئولوژی ها بوده اند و مسئولیت شان را در مورد مخمصه موجود مورد سئوال قرار می دهند.<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><br />
</div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">در میان دوائر حاکمه هم اختلافات در زمینه سیاست های اقتصادی وجود دارد و هم ایدئولوژیک. یک بخش از طبقات متمول مخالف با احمدی نژاد، بوروکراسی عظیم دولتی را مانعی در مقابل رشد ثروتشان می بینند. آنان بر این باورند که در چارچوب روابط آزادتر با بازار جهانی، اروپا و بخصوص توسط عادی شدن روابط با ایالات متحده بهره بیشتری خواهند برد. این بخش همردیف با اصلاح طلبان معتقدند که بینش شان بهترین جهت برای مصرف درآمدهای نفتی است. سیاست گذاران آنان شیلی، برزیل، آرژانتین و کشورهای جنوب شرقی آسیا (سنگاپور، کره جنوبی و هند) را نمونه های شاخصی می بینند که این بخش و توسعه کشور می تواند در آن جهت برود. یک بخش دیگر متصل به انواع بنیادهای اسلامی، با سوبسیدهای دولتی و کنترل بر بسیاری از صنایع ایران، متکی به بسیجی ها و همچنین بخش مهمی از سپاه پاسداران، موجودیت پشت پرده ای خود را ترجیح می دهند. آنان سیاست های عوامانه احمدی نژاد را حمایت کرده و خودشان را تحت خودنمائی های ضد امپریالیستی و ضد اسرائیلی احمدی نژاد و اتحاد با کشورهائی مانند ونزوئلا، کوبا و زیمبابوه (اتحاد "ضد امپریالیستی") استتار می کنند. روابط نزدیک تر آنان با توده های کم سوادتر از طریق بنیادها به آنان تا حدی پیوستگی اجتماعی می بخشد و از این طریق مشوق خصومت های اسلامیون افراطی نسبت به اقشار تحصیل کرده و دموکرات منش هستند.<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><br />
</div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">روندهای ایدئولوژیک اسلامی که در دوران حکومت خمینی سرکوب شده بود بطور علنی تر خود را بروز می دهند. طیف این روندها تشکیل شده از روحانیونی که هیچ نوع فایده ای در دموکراسی نمی بینند، و حکومت شان را به عنوان موهبت الهی صادره از ارش اعلی توصیف میکنند و این انتخابات را بعنوان یک صحنه سازی مزاحم نمایندگی واقعی شان ازطرف خدا بر روی زمین می دانند؛ تا روحانیونی که مخالف مفهوم حکومت اسلامی هستند و بر این باورند که مخلوط کردن مذهب با حکومت فقط باعث انحراف مذهب می شود. به این مجموعه می توان تمام فرقه های دیگر اسلامی را افزود که محدود شده اند، عمدتا مسلمانان سنی. افزوده دیگر اقلیت های مذهبی که مانند شهروندهای درجه دوم هستند، همچون زرتشتیان، مسحیحیان و یهودیان و بعضی دیگر مانند بهائیان که علنا مورد آزار و اذیت قرار دارند.<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><br />
</div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">در ضمن این پیچیدگی های سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی ملیت های متفاوت (کردها، آذری ها، عرب ها، بلوچ ها، ترکمن ها و...) قرار دارند با نارضائی های تاریخی خودشان. حکومت اسلامی بیشتر توسط سرکوب سعی در کنترل این نارضائی ها داشته است.<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><br />
</div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">دیگر حذرهای روانی است که ناشی از دخالت های خارجی است، علی الخصوص دخالت های نیروهای عمده جهانی. در راس روان ملی جنگ با عراق قرار گرفته و کودتای پشتیبانی شده از طرف ایالات متحده که حکومت مصدق را سرنگون کرد. نبود ارزیابی آزاد و بحث این وقایع تاریخی ابعاد اسطوره ای به این وقایع داده شده که روابط بین المللی را پیچیده می کند.<o:p></o:p></span></div><div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;"><br />
</div><span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif; font-size: 11pt; line-height: 115%;">شمارش بالا به هیچ وجه جامع نیست. می توان به این مجموعه مسائلی چون اعتیاد، فساد، فقر شهری وروستائی و حقوق کارگری و ... را افزود. از نظر سیاسی ایران جامعه ای بسیار پیچیده است که برای ورود به دوره جدید گشایش سیاسی و گفتمان برای حل مسائل اش درزهایش دارد از هم می پاشد؛ در عین حال تمامی سازمان های سیاسی، قانونی و قضائی غالب برای جلوگیری از این انتقال مسلح شده اند.</span></div>Siamak Zahraiehttp://www.blogger.com/profile/09541092067674516326noreply@blogger.com1