۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

شمس آل احمد



خبر فوت شمس آل احمد را در بی بی سی فارسی خواندم.  این خبر با گزارش کوتاهی از زندگی شمس آل احمد همراه بود.  تمرکز این گزارش یکی این بود که شمس "یاور برادر نامی خود جلال آل احمد بود."  این صحت دارد که شمس به انتشار آثار برادرش همت گماشت اما دنباله روی برادرش نبود.  در چندین مورد از او شنیدم که منتقدانه از برادرش یاد می کرد.  بسیاری از نوشته های جلال را نتیجه یک ذهن سردرگم می دید.



شمس  آدم محافظه کاری بود و فاقد  احساسات تند برادرش، جلال. از نظری مسائل ایران را پیچیده تر از جلال می دید و محافظه کاریش هم از این جهت بود.

مطلب دومی که بی بی سی بر آن انگشت گذاشته، همکاری شمس آل احمد با رژیم جمهوری اسلامی است و مقاله بی بی سی چند مورد را نام برده است.  شمس آل آحمد در اوائل انقلاب سعی کرد در مواردی با جمهوری اسلامی همکاری کند، بسیاری چنین کوشش هائی کردند.  شمس اعتقاد داشت که با این کار شاید بتوان از تند روی ها کاست.  اما این کار او چندان دوام نیافت، تند روی ها بر او چربیدند و به سازمان های خارج از چار چوب رژیم روی آورد.  بطور مشخص همکاریش را با ناشرین کارگر، یک نشریه چپی، می توان نام برد.  آشنائی من با او از آنجا آغاز شد. بدفعات با او ملاقات داشتیم، بیشتر گوش می کردیم. او بیش از ما از بطن جامعه بود و از گروه ها و دسته بندیهای درون رژیم خبر داشت.  او از نشریه ما خوشش می آمد و می گفت مطالب جدیدی را مطرح می کنیم.  بخصوص از این نظر خشنود بود که بالاخره یک گروه چپی در ایران بوجود آمده که در مقابل حزب توده قرار گرفته و از فشارهای این حزب بر قشر روشنفکر می کاهد.  تصمیم گرفتیم تا با او و چندی دیگر از روشنفکران ایران جلسات عمومی مشترکی تشکیل دهیم.  اولین آن در فوریه 1982 (29 بهمن 1360) از طرف نشریه کارگر برگزار شد.  شمس آل احمد همراه با محمود عنایت و بابک زهرائی، در این جلسه سخنرانی کردند.  گزارش کامل این جلسه درشماره 115 کارگر آمده است.  عکس شمس آل احمد در زیر از آن جلسه است.



این جلسه با  یک هفته تاخیر تحت فشارهای فراوان رژیم برگزار شد.  ترکیب حاضرین در جلسه جالب بود.  حضور آل احمد و محمود عنایت، از یک طرف از همکاری نزدیکتر طرفداران کارگر با بخشی از روشنفکران خبر می داد. از طرف دیگر حضور تعداد قابل ملاحظه ای از طرفداران گروه های چپی دیگررا در میان مدعوین براحتی می شد مشاهده کرد.  فشارهای رژیم بر روی گروه های چپی از جمله حزب توده و تبلیغات لاینقطع کارگربر روی موضوع استالینیسم، توجه اعضای آنها را به حزب کارگران انقلابی، گروه پشتیبان نشریه کارگر، جلب کرده بود.  بنظر من این یکی از دلائل اصلی ممنوع کردن کارگر توسط رژیم بود.  رژیم در جهت حذف چپ در ایران حرکت می کرد و گروه ما داشت توان دوباره ای می یافت.  نشریه فقط سه هفته دیگر دوام آورد و در واقع کمتر از آن.  دو شماره آخر کارگر به همان زودی که به دکه های روزنامه فروشی رسید توسط عوامل رژیم جمع آوری شد.

در همان دوران، شبی شمس را برای شام دعوت کردیم.  آخر شب بود که برای بازگرداندن او به منزلش راه افتادیم.  من رانندگی میکردم، شمس جلو نشسته بود و بابک در صندلی عقب.  دیر وقت بود و خیابان ها خالی.  در آن زمان بستن خیابانها و ایجاد پاسگاه های موقت بازرسی ماشین توسط بسیجی های محل متداول بود.  یکی از این پاسگاه ها ما را متوقف کرد و جوانکی اسلحه بدست خواست صندوق عقب را بازرسی کند.  در آن را برایش باز کردم.  مقداری از نشریات کارگر در صندوق عقب پراکنده قرار داشت.  نشریات برایش سوال انگیز بود.  یکی از آنها را برایش باز کردم، نشانش دادم که نشریه دارای صاحب امتیاز است و به او گفتم که قانونی است و از وزارت ارشاد جواز دارد.  از دستم گرفت و با رفیقش مشغول مشاوره شد.  پس از کمی نشریه را پَسَم داد و گفت "بفرمائید بروید".  نشریه بدست سوار شدم.  همینکه نشستم شمس نشریه را از دستم گرفت و بطرف پنجره طرف راننده خم شد و جوانک را خطاب قرار داد.  "بگیر، بگیر بخوانش توش صحبت های خوبی هست" و نشریه را توی دست جوانک بسیجی قرار داد.  همین که راه افتادیم گفت، "اگر بخوانند!"

آخرین باری که او را دیدم تابستان سال 1999 (1378) بود.  برای یک سفر ده روزه به ایران رفته بودم.  یکی از روزهای آخر سفرم به او زنگی زدم و بدیدنش رفتم.  کاملا فرسوده بود و به کمک عصا حرکت می کرد.  سفر کوبا را به خاطرش آوردم که چه برای روحیه اش مفید بود.  پس از آن سفر انرژی و روحیه تازه ای پیدا کرده بود.  باعث آن سفر همکاران کارگر و تشویق های مکرر بابک زهرائی بود و او این مطلب را کاملا بخاطر داشت.   به او گفتم شاید یک سفر دیگر خارج برایش مفید باشد، و پرسیدم که اگر امکان آن فراهم شود آمادگی دارد. گفت "شاید"، اما معلوم بود که انرژی ابتدائی برای این کار را ندارد.  از انزوای خودش که میگفت، تعریف کرد که مدتی پیش گاه برای صحبت در جلسه هائی به اینجا و آنجا می رفته، در یکی از این آخرین جلسات او بجای ذکر نام رسمی آقای خامنه ای (رهبر جمهوری اسلامی ایران)  از او با عنوان "سیّد" در صحبت اش یاد کرده بود، "این سیّد هم که..."

این یکی از عادت های شمس بود.  در موارد متعددی شنیده بودم که بجای نام های رسمی مقام های اسلامی "سیّد" را درصحبت هایش بکار می برد.  برای این کار هم دلیل خودش را داشت.  پس از این صحبت آخرش از آقای خامنه ای برایش پیغام می آورند،  "در صحبت هایت از من بعنوان ولی امر مسلمین جهان نام می بری و یا اصلا نامی از من نمی بری."  شمس این را بعنوان پایانی بر صحبت های گه گاهی اش مطرح کرد.  فکر نمیکنم از این انزوا بیرون آمد.
    

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام اقای زهرائی
من شما را می شناسم خوشحال میشم از فعالیتها شما آگاه بشم
برای اینگه در پای صحبتهای شما نشسته ام اویل انقلاب خیابان وصال
قربونت مسعود

ايراني گفت...

حرامزاده روان پريشي بود مثل برادرش جلال!