۱۳۹۴ مرداد ۲۹, پنجشنبه

فرانک

"دختره! دختره!" هیاهوی سرشاد چهار تا پسر دالانی رابط اطاق های طبقه بالا را لبریز کرد. یک سر دالانی دیواری نداشت و رو به حیاط باز بود. این فریاد پیروزمندانه آغشته به هوای گرم اواخر تابستان از دالانی به خانه های همسایه و خیابان ریخته شد. حدس اینکه این صدا تا به کجاها رسید سخت است. اما این سرو صدا فراتر از تصور امروزه مان رفت و این فقط به این خاطر است که شاهرود در مقایسه شهر آرام و خفته ای بود. کمتر ماشینی در شهر دیده می شد. اگر کسی از این شهر عبور می کرد میتوانست بسادگی باور کند که در این شهر ماشین وجود خارجی نداشته است.